لیدیا در سال ۲۰۱۴ از خیر شغل و آپارتمان و یک زندگی به ظاهر راحت در روسیه گذشت و به کانادا آمد. چون به قول خودش چیزی بیش از راحتی میخواست و آرزو داشت که بتواند یک زندگی تازه را در سرزمینی که هیچکس او را نمیشناسد آغاز کند! حالا بعد از گذشت بیش از ۱۰ سال، او به طور کامل با محیط جدیدش کوک شده و از تصمیم چالشبرانگیز خود راضی است و باور دارد چهار نکتهٔ زیر، عملا زندگیاش را نجات داده. لیدیا در حال حاضر سخنران و تولیدکننده محتوا در حوزهٔ مهاجرت به کاناداست و از طریق سخنرانیها و کانال یوتیوبش، به تازهواردها درباره زندگی، کار و سازگاری فرهنگی آموزش میدهد.
لیدیا با تصور اینکه برای زندگی در کانادا آماده است وارد این کشور شد. سفر توریستی قبلی، تحصیلات دانشگاهی و تجربه کاریاش به او این اعتماد را داده بود. اما اولین روز تحصیل در کالج Bow Valley او را شوکه کرد. دیدن همکلاسیای که هنگام کلاس ناهار میخورد و این چیزی نبود که در فرهنگ او پذیرفته باشد. این اتفاق آغاز زنجیرهای از چالشها بود که باورهای فرهنگیاش را زیر سوال میبرد. او میگوید: «متوجه شدم از حبابی که کشور و خانوادهام برایم ساخته بودند خارج شدهام و حالا فرصت داشتم بفهمم واقعاً چه کسی هستم».
لیدیا بهجای ارتباط با مهاجران روسزبان، تصمیم گرفت با افراد از فرهنگهای مختلف دوستی کند. هدف فقط تقویت زبان انگلیسی نبود، بلکه تجربه فرهنگ متنوع کانادا بود. تصمیمی که ابتدا سخت بود اما بهمرور به دوستیهای عمیقی انجامید. حتی با کسانی که دیدگاههای متفاوتی داشتند و ذهن او را به چالش میکشیدند. مثلا یکی از دوستان صمیمی او، زنی جاماییکایی-ایرلندی کانادایی است که با او بر سر موضوعات مختلف مانند سیاست و هویت بحث میکند. لیدیا میگوید: «او بدون اینکه حواسش باشد، رسما به مرشد و مربی من تبدیل شده بود».
لیدیا معتقد است صراحتش باعث شده که مردم به او اعتماد کنند. او برخلاف عادت مرسوم در نمایشگاههای شغلی، چندان اعتقادی به زبان ملایم و زیادی محافظهکارانه نداشت و ترجیح میداد که با مخاطبش کاملا روراست باشد و حقیقت را بازگو کند: «میدانم از گفتوگوهای بیهدف (small talk) خوشتان نمیآید. من هم دوستش ندارم. ولی اینجا مجبورید انجامش دهید». همین صداقت باعث شد که افراد زیادی بعد از سخنرانیهایش با او تماس بگیرند و درباره همهچیز سؤال کنند. از شغل و بانک گرفته تا هویت و خانه. در نهایت از دل همین سؤالات، کانال یوتیوب او شکل گرفت.
لیدیا تظاهر نمیکند که همهچیز آسان است و باور دارد که او هم بسیاری از مشکلات زندگی در کانادا را تجربه کرده است. مثلا به زمانی اشاره میکند که درخواست شغلی داده و ماهها در لیست انتظار بوده و هیچ پاسخی نگرفته. اما باز هم انتخاب کرده که ادامه دهد و گلیمش را از آب بیرون بکشد. او میگوید: «لحظات سخت طبیعت زندگی است. اما نباید در آنها گیر کرد. باید دوباره بلند شد و به تعادل برگشت و ادامه داد». او معتقد است که خوشبینی او از روی سادهلوحی نیست. بلکه نوعی استراتژی برای بقاست. باور به امکان تغییر و نیرویی که به مهاجران کمک میکند در شرایط سخت دوام بیاورند.