احیانا بسیاری از ما نمیدانیم که چرا عدهای از شهروندان کانادا در تاریخ ۳۰ سپتامبر هر سال، لباسهای نارنجی رنگ میپوشند. روزی که با عنوان روز ملی حقیقت و آشتی یا National Day for Truth and Reconciliation نامگذاری شده و عدهای دور هم جمع میشوند تا شاید با یادآوری یکی از تاریکترین نقاط در تاریخ کانادا، انسان قرن بیست و یکمی را از تکرار فجایع و اشتباهات گذشتگان برحذر دارند.
ماجرا از اواخر قرن ۱۹ میلادی و به طور دقیقتر از حوالی ۱۸۸۰ آغاز شد و تا ۱۹۹۶ ادامه یافت. در این دوران دولت کانادا و کلیسای مسیحی، در قالب مدارس شبانهروزی و اجباری (Residential Schools) حدود ۱۵۰،۰۰۰ کودک بومی را از خانوادهشان جدا کردند تا با قالبگیری و تبدیلشان به شهروندان مسیحی و مدرن، آنها را برای زندگی در کانادای جدید آماده کنند!
یک ظلم سیستماتیک و افسارگسیخته که میخواست، ساکنین اولیه کانادا را با قوانین و چهارچوبهای ساکنین جدیدش انطباق دهد! شاید در نظر اول، ایده سفیدپوستان کانادایی چندان ناجور و ناهنجار به نظر نمیرسید. اما وقتی به واقعیت آن دوران پی میبریم، میفهمیم که چرا طرح آنها علاوه بر شکست خوردن، لکهٔ ننگی در تاریخ کانادا رقم زد و زخم عمیقی بر کالبد جامعه این کشور به یادگار گذاشت.
مشکل اینجا بود که این ۱۵۰ مدرسهٔ شبانهروزی، - که بیش از یک قرن در سرتاسر کانادا دایر بودند - بیشتر از آنکه دغدغه ارتقای جامعه را داشته باشند، میخواستند فرهنگ و زبان بومیان را به کلی از وجود کودکان ریشهکن کرده و ارزشهای آنان را با ارزشهای مسیحی جایگزین کنند. و مهم نبود که برای تحقق این آرمان، چه ستمها و مصائبی به کودکان بیگناه و خانوادههایشان تحمیل میشود.
موارد زیر برخی از شرایط مدارس اجباری شبانهروزی کانادا بودند که آخرینشان تقریبا همین ۳۰ سال پیش تعطیل شد!
تردیدی نیست که افزایش نرخ خودکشی، شیوع مشکلات روانی و از خود بیگانگی فرهنگی در بین بومیان کانادا، تنها بخشی از پیامدهای مزمن آن دوران تاریک است. در نهایت، پس از سالها فشار از سوی بومیان و فعالان حقوق بشر، دولت کانادا در سال ۲۰۰۸ بهطور رسمی بابت اداره این مدارس اجباری و نقض حقوق بومیان عذرخواهی کرد.
همچنین گروهی به عنوان «کمیسیون حقیقت و آشتی» (Truth and Reconciliation Commission) برای بررسی ابعاد بیشتر این ماجرا و جبران بخشی از خسارات آن به بازماندگان و خانوادههایشان تشکیل شد. و اما داستان پیراهن نارنجی، به خاطرهٔ فعال اجتماعی فیلِس وبستد (Phyllis Webstad) که خودش یکی از بازماندگان این مدارس شبانهروزی بوده برمیگردد.
او به یاد دارد که در اولین روز مدرسه و به محض ورود، پیراهن نوی نارنجیرنگی را که از مادرش گرفته بود، از تنش درآورده و دیگر هرگز به او پس ندادند. بدین ترتیب با الهام از این خاطرهٔ غمانگیز، پیراهن نارنجی به نمادی برای کودکی، فرهنگ و هویت دزدیدهشده از دهها هزار فرزند بومی تبدیل شد.